آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

عشق کوچولوی زندگی ما

مادر کافی!

امروز بعد مدتها اومدم که مطلا بذارم!از وقتی آرتین کوچولوی ما بدنیا اومده دیگه وقت سر خاروندن هم ندارم.فدات بشم عزیزکم که همه دنیام شدی. گل من چند وقته دل دردای شدید میگیره دلم براش هلاک میشه.بعضی شبا چند ساعت مداوم گریه همش دنبال راه حلم که این دلدرداتو خوب کنم فرشته ی من که تو اینقدر اذیت نشی.همش دارم سرچ میکنم و دنبال راهم.اما خیلی جواب نگرفتم.دوست دارم نهایت تلاشمو واسه راحت بزرگ کردنت بکنم.نمیدونم آیا مادر کافی هستم؟خیلی دوستت دارم پسر نازم ...
5 آذر 1392

خاطره زایمان

ساعت 4:30 صبح روز دوشنبه 8 مهر من و بابایی و بابابزرگ و مامان بزرگا والبته آرتین کوچولو که تو شکمم بود همگی باهم راه افتادیم به سمت بیمارستان بهمن.من و بابایی از 2 روز قبل خونه ی مامانی مونده بودیم چون دردام شروع شده بود ساعت 5 رسیدیم بیمارستان.بعد از یه سری امضا و اثر انگشت و تعهد من و بابا به بیمارستان بالاخره وارد بخش زایمان شدم.همه خیلی نگران بودن .مامانی که به زور خودشو کنترل کرد که جلو من گریه نکنه بابايي هم كه دل تو دلش نبود و خيلي استرس داشت خلاصه من رفتم تو يه اتاقي تا آماده شم .موقع پوشيدن گان و جمع كردن لباسام افتادم زمين كه حسابي كمردردم تشديد شد كه تا حالا هم ادامه داره.بعد به يه اتاق ديگه رفتم و اونجا ازم خون گرفتن و سوند و...
5 آذر 1392
1